
ژانا (نام مستعار)، یک عراقی ۲۸ ساله، ایک بیدین است. او در شهر ناصریه بزرگ شد. مانند بیشتر دختران عراقی، ژانا به عنوان یک مسلمان بزرگ شد. او در خانوادهای ثروتمند بزرگ شده بود، اما به عنوان یک کودک، تجربههای وحشتناکی را تجربه کرد؛ شامل آزار جنسی و تجاوزات جنسی مکرر. در طول رشد و تبدیل شدن به یک زن جوان، ژانا به صورت مداوم تحت ضرب و شتمهای مختلف از اعضای خانوادهاش قرار گرفت؛ توسط برادرش با چاقو مجروح شد. او به جرأت جلو رفت و شروع به بیان شک و تردید هایی کرد که درون خود نگه میداشت. او شاهد رویدادهای ترسناکی که به نام خدا رخ میدهد، شده بود؛ به این دلیل شروع به بررسی قرآن کرد. او به ما گفت: "بعضی از چیزها منطقی نبودند."
این نابرابریهای مبتنی بر جنسیت که با مقولههای اجتماعی و مذهبی مرتبط هستند، باعث بروز خشم در ژانا شد. خانوادهاش به تهدید کشتن او به نام دین پرداخت. مادر و برادرانش بهطور مکرر او را به خاطر بیان نارضایتیها و شکستن قوانین موجود، مورد ضرب و شتم قرار دادند. او میگوید: "زمانی که خانوادهام به خاطر دلایل احمقانه من را میزدند، از آن نفرت میکردم." و "وقتی دیدم برایم راهی بیرون وجود ندارد، چندین بار سعی کردم خودم را بکشم."
این احساس بیهودگی باعث شد ژانا به سمت خودکشی نگاهی دیگر داشته باشد. به طرزی عجیب، او احساس قدرت نامرئی درون خودش کرد. شاید این احساس بیهودگی بود که او را به جسارت و شجاعت سوق داد. او توضیح میدهد: "یک روز پستهایی را درباره دخترانی که موفق شدهاند از خانواده خود فرار کنند، دیدم." و "شروع کردم به فکر کردن که من هم میتوانم این کار را بکنم. یک دختر عراقی از شهری دیگر مثل خودم دیدم و امید گرفتم." ژانا یک پیام به آن دختر فرستاد و از او پرسید چگونه توانست فرار کند. او به او گفت: "اگر واقعاً میخواهید، میتوانید این کار را بکنید، اما به پول نیاز خواهید داشت."
ژانا سعی کرد پول صرفهجویی کند. پدرش چند سال پیش درگذشته بود. وقتی مادرش از پول مطلع شد، آن را برداشت کرد. بنابراین ژانا دوباره شروع به صرفهجویی کرد، اما این بار از یک دوستش خواست که پول را به او بدهد و برایش در مخفی نگه دارد. در ادامه، ژانا توانست پاسپورت خود را که مادرش در خانه پنهان کرده بود پیدا كند. با داشتن پاسپورت، ژانا برای دریافت ویزای الکترونیک به یک کشور ناشناس درخواست داد. او میگوید: "نمیتوانستم باور کنم که واقعاً این کار را خواهم کرد." وقتی مادرش متوجه شد، شروع کرد به ضرب و شتم ژانا که در آن زمان متاسفانه به آن عادت کرده بود. او به خودش گفت: " مهم نیست زنده خواهم ماند."
صبح روز بعد دیداری با یک نماینده مسافرتی داشت و پرواز خروجی را از عراق رزرو کرد. یکی از دوستانش به او کمک کرد تا به فرودگاه برود و وقتی کارکنان فرودگاه از ژانا پرسیدند کجا میروید، او به سادگی به آنها گفت که برای بازدید از خانواده در یک کشور خارجی است و آنها باور کردند. وقتی در مرکز پایتخت آن کشور در ساعات خیلی زودی از شب رسید، او پرواز دیگری را خریداری کرد، خارج از کشور و به مقصد دیگری.او به ما گفت "واقعاً فکر نمیکردم که اجازه بدهند وارد هواپیما شوم،" .
او به ما گفت "بسیار خوشحال بودم و چادر سیاهم را در فرودگاه دور انداختم. هنوز نمیتوانستم روسريم را بردارم، زیرا در آنجا مجاز نبود. و وقتی به [کشور دیگر] رسیدم، هنوز هم میترسیدم حجابم را بردارم، زیرا در عکس پاسپورتم آن را میپوشیدم. اما به محض خروج از فرودگاه، حجابم را در کیف پنهان کردم و احساس آزادی کردم.
جانا اما هنوز از جنگل بیرون نیامده بود. دوست او از ایالات متحده یک هفته اقامت در هتل را رزرو کرده بود و پرداخت کرده بود. او ترسید، به طور قابل درک، و به سرعت به هتل دیگری در یک شهر دیگر نقل مکان کرد، جایی که او دستگیر شد. بعد از دو روز حبس بالاخره او را آزاد کردند.
جانا توسط سازمان سکولار نجات CFI به تیم ARAP معرفی شد. ما تماس های خود در منطقه شروع کردیم و یک بررسی پیشینه و مصاحبه با ایشان انجام دادیم. ما اسناد، عکس های سوء استفاده و سایر شواهد را به دست آوردیم و اساساً تمام ادعاهای جانا را بررسی کردیم. جدیت اوضاع او را درك کردیم. مدیر پرونده ما به او اطمینان داد که او تنها نیست و ما میتوانیم با راهنمایی و ارجاع او به سازمانهای مربوطه در مورد نیازهای ضروری مالی او کمک فوری ارائه دهیم.
در همین حین، مهاجرت ترکیه به طور منظم جانا را به شهرها و مناطق مختلف جابجا کرد و اصولاً مورد معامله قرار داد درخواست پناهندگی او را با هر منتقل کردن دوباره به پس زمینهای دیگر برگرداند. این تاکتیک باعث شد تا تقریباً همه پول او، که همگی وام بود، صرف شود. او دوباره در مرز بیخانمانی قرار داشت، که امید او را دوباره به زندهایی انداخت. و در این حالت، کمک اضطراری از سوی نجات سکولار به جانا ارسال شد، که حس عظیمی از آرامش و آرامش را به وی داد. این بسته کمکی به پرداخت اجاره و قبوض برق و گاز کمک کرد، همچنین برای خرید مواد غذایی، دسترسی به اینترنت، هزینههای مربوط به مدارک مجوز کار و برخی از مراقبتهای پزشکی اورژانسی که نیاز داشت اما مجبور بود کنار بگذارد، کمک کرد.
او به ما گفت: «خوشحالم و خیالم راحت است که مجبور نیستم نگران هزینه ها باشم. «قبلاً احساس وحشتناکی داشتم. حتی فکر میکردم که تنها هستم و هیچ حمایتی ندارم... به پایان دادن به زندگیام فکر کردم، اما سازمان جات سکولار CFI و شما ن کمک زیادی به من کردید و به من امید دادید. این احساس واقعاً خوبی است که بدانم میتوانم هزینه هایم را پرداخت كنم و زندگی کنم تا زمانی که راهی به اروپا پیدا کنم یا اینجا کار پیدا کنم. در حالی که پرونده پناهندگی او از طریق یک روند بررسی بسیار طولانی - (که این روزها بسیار معمول است) راه خود را طی می کند، ما همچنان در کنار او و با او بودیم. او در این مورد تنها نیست.
ما امیدواریم که او از این رودخانه خطرناک و متلاطم عبور کند تا به امنیت آرام در ساحل دور برود. کمک های ما به جانا این امکان را داد که امید داشته باشد، با انرژی، چشمانی روشن و هدفمند به آینده نگاه کند.
او به ما گفت "من می خواهم یاد بگیرم که چگونه شنا کنم!". «زیرا قبلا به دلیل حجاب و عبا جایز نبود. میخواهم هر چیزی را که ممنوع بود امتحان کنم... کمی نوشیدنی و غذا و رقص!» ما با خوشحالی و امید به آینده ژانا می نگریم که سرانجام طعم آزادی مذهبی و آزادی وجدان را بچشد و زندگی خود را به دور از ضرب و شتم و تهدید به مرگ و به دور از محدودیت های ظالمانه پدر سالاره در عراق زندگی کند.
" ژانا اکنون در کشور دیگری ساکن است و تلاش میکند تا زندگی جدید خود را بسازد. او امیدوار است که بتواند به خوابهای خود برسد و از زندگی در آزادی و برابری لذت ببرد.